خلاصه کتاب چرا ملتها شکست میخورند
خیلی از کتاب خون ها این کتاب رو مطالعه کردند و ما هم قصد داریم هم برای این دسته از افراد و هم برای کسانی که این کتاب رو نخوندن، خلاصه کتاب چرا ملتها شکست میخورند رو در این مقاله بررسی کنیم و به ذکر مفصلی از اون بپردازیم. مطمئنم که این خلاصه کتاب چرا ملتها شکست میخورند ، خیلی به کارتون میاد و در اون مطالبی گفته شده که میتونه خیلی جذاب، کمک کننده، انگیزه بخش و مفید باشه. پس به اگر وقت کافی رو برای خوندن این کتاب نداری، بهت توصیه میکنم حتما خلاصه کتاب چرا ملتها شکست میخورند رو اینجا بخونی؛ چون وقتی این خلاصه رو بخونی انگار کل کتاب رو خوندی.
خلاصه کتاب چرا ملتها شکست میخورند
تا به حال این سوال برایتان پیش آمده که چرا ملت ها با شکست مواجه می شوند؟ و یا پیروزی پایدار ندارند؟ علل شکست ها جوامع توسعه یافته چیست؟ چرا بعضی از ملت ها هم چنان فقیر و بعضی همچنان ثرتمند باقی مانده اند؟ چرا جوامع با عواملی نظیر: فقر و ثروت، سلامت و بیماری، جغرافیا، سیاست و اقتصاد و … از هم متمایز میشوند؟
امروز در این خصوص، با خلاصه کتاب چرا ملتها شکست میخورند اثر سالها تحقیق “دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون” از پر فروش ترین کتاب های زمینه توسعه در سال های اخیر، ضمن بررسی و نقد آن، با شما جهت بررسی علل شکست و پیروزی جوامع، همراه خواهیم بود. کتاب، در تلاش است اصلی ترین پرسش سیاست و اقتصاد جهانی را پاسخ دهد، طوری که برای عموم روشن شود که “چرا برخی جوامع، مثلا مالی با توجه به علم و دانش روز دنیا در حال ویرانی می باشد، در عین حال کشوری مثل نروژ، روز به روز در حال توسعه است.”
این کتاب، نهادها را به عنوان مهم ترین عوامل در مسیر توسعه می داند.
بر هیچ یک از ما پوشیده نیست که در جهانی مملو از نابرابری، زندگی می کنیم، از مشاغل، میزان رفاه و سلامتی، بهداشت و آموزش گرفته تا وضعیت جاده ها، آب و برق و فاضلاب و … تا به حال به این موضوع فکر کرده اید، چرا گاهی برخی از مردم از زادگاه خود مهاجرت می کنند یا فکر مهاجرت قانونی یا غیر قانونی در سر دارند؟ پاسخ اینجاست که دلایل مختلفی عامل اصلی این تصمیم می شوند، نظیر: ناراضی بودن، غم و حسرت، نفرت نسبت به وضعیت موجود در کشور، بالا بردن سطح کیفی زندگی خویش، افزایش استانداردهای زندگی اش در کشورهای دیگر نسبت به کشور خودش، رونق و رفاه بیشتر، پیامدهای سیاسی و … پاسخ به این سوالات و درک چرایی علل شکست یا پیروزی ملتها، در نظریه های نویسندگان کتاب، مطرح شده است.
اصلی ترین مفروضات و نتایج مطالعات این کتاب
این کتاب، اصلی ترین مفروضات قبلی را با ارایه نتایج مطالعات خود به چالش کشیده و آنها را با عناوین زیر، رد کرده اند:
- الف – رد نظریات جغرافیایی
- ب – رد نظریات فرهنگی
- ج – رد نظریات جهالت و نا آگاهی حاکمان
الف) معروف ترین مثال کتاب درباره نوگاس، شهری در سانتاکروز است که قسمت شمالی آن در آریزونای آمریکا و قسمت جنوبی آن در مکزیک است. نویسندگان، با بررسی تجارب طبیعی مردم این شهر در محیط جغرافیای برابر و قومیت های یکسان در هر دو بخش، به این نتیجه رسیده اند، قسمتی از این شهر که در آریزونای امریکا قرار دارد دارای جنایات کمتر، تبهکاری کمتر، امید و شادکامی بیشتر در زندگی، بهداشت عمومی بالاتر، وضعیت جاده های مناسبتر، میانگین درآمد مالی مردم بیشتر و دور از هر گونه استبدادی انتخاباتی ست در حالیکه قسمتی که در مکزیک واقع شده، در شرایطی کاملا برعکس قرار گرفته است.
چه عواملی باعث این شدت از تفاوت در دو بخش شده است؟
اعتقادات نویسندگان، مبتنی بر این است که کیفیت نهادها، علی الخصوص نهادهای سیاسی مهمترین عامل تعیین سرنوشت اقتصادی هر ملت است.
از دیدگاه آنها، عامل تفاوت فاحش این دو قسمت در یک شهر، نهادهای بسیار متفاوت در هر یک از آن هاست. آنها معتقدند، شرایط فرهنگی و شرایط جغرافیایی عوامل نابودی و پس روی کشورها نیستند بلکه نهاد سیاسی یک کشور با توجه به چپاول گری، استثمار، فراگیر بودن و غیر فراگیر بودن و سایر عوامل میتواند در رقم زدن سرنوشت اقتصادی یک کشور کلیدی ترین عامل باشد. البته در این بین وجود کارخانه های مختلف در قسمت شمالی نوگاس از جمله عوامل ایجاد انگیزه و ثروت برای شهروندان می باشد.
ب) در این بخش از کتاب به یکی از نظریه های ماکس وبر جامعه شناس آلمانی اشاره شده که اعتقاد داشت “یکی از عوامل مهم هموار کردن مسیر پیدایش جامعه صنعتی جدید در غرب اروپا، مذهب پروتستان و سیستم اخلاقی نشات گرفته از آن بوده است.”
البته فرایض فرهنگی ساختار متفاوتی دارند و صرفا در مورد مذهب نیستند، بلکه به مجموعه ارزش های اخلاقی و عقاید و … نیز دلالت دارند.
مثلا در کتاب این طور بیان شده که افراد زیادی هنوز معتقدند که دلیل فقر و بی پولی آفریقایی ها علاوه بر مقاومت آنها در برابر علم و دانش غربی ها، عدم اخلاق کاری شایسته ی آنهاست، همچنین به دلیل اینست که هنوز به جادو و سحر و خرافات گرایش شدیدی دارند و یا مردم آمریکای لاتین هرگز ثروتمند نمیشوند چون مردم آن اصالتا و ذاتا فقیر، تنگدست و بی بندو بارند.
آیا نظریه فرهنگ نیز یکی از دلایل ناکامی و نا برابری ملتهاست؟
پاسخ این سوال هم بله است، هم خیر! ولی بیشتر به سمت خیر متمایل است. بله، به این جهت که برخی از روش های اجتماعی که با فرهنگ یکی شده اند، بسیار حائز اهمیتند و تغییر دادنشان بسیار بغرنج است. اما دلیل اینکه بیشتر پاسخ خیر است، اینست که دین، ارزش های اخلاقی، مذهب و … هیچ اهمیتی در درک ناکامی و نابرابری جوامع ندارند. به عنوان مثال مردم مکزیک در نوگاس با وجود فرهنگ یکسان، به دلیل عدم کفایت دولت در مبارزه با قاچاق مواد مخدر و ایجاد یک سیستم حقوقی بی طرف، میزان اعتماد کمتری نسبت به یکدیگر دارند تامردم ایالات متحده و یا اینکه در قرن نوزده میلادی، فرانسه که کالتولیک نیز می باشد با درهم آمیختن کارکردهای اقتصادی و شیوه های رشد انگلیسی ها و هلندی ها به سرعت از لحاظ اقتصادی پیشرفت کرد.
یا ایتالیا که مذهب متفاوتی دارد نیز به همان اندازه رشد کرده است. هرچه به طرف شرق می رویم بهتر درمی یابیم که مذهب و ارزش های اخلاقی هیچ نقشی در موفقیت اقتصادی شرق آسیا نداشته است. مثلا، اغلب مردم خاورمیانه دارای مذهب اسلام هستند، اما درکویت که دارای ثروتی مثل نفت است شاهد ثروتیم و در جوامعی که نفت ندارند فقر بسیار مشهود است.
پس در اینجا نیز در میابیم که رابطه بسیارخفیفی بین فرهنگ و جنبه های مختلف آن با رشد اقتصادی وجود دارد.
ج) در سال ۱۹۳۵ لیونل رابینز، اقتصاددان انگلیسی تعریفی از اقتصاد عنوان کرد که سالها نظریات اقتصاددانان را تحت تاثیر خود قرارداد، بدین شرح که “اقتصاد علمی ست که در آن باید با صحیح ترین شیوه ی استفاده از حداقل منابع، نیازهای اجتماعی هر فرد برطرف شود.” در واقع فرضیه جهالت، اعتقاد دارد که اگر کشوری ثروتمند است حاکمان آن کشور علم و آگاهی و توصیه های بهتری برای استفاده از امکانات دارند و اگر کشوری فقیر است دلیل اینست که حاکمان آن کشور دانش لازم برای ارایه راهکارهای مطلوب نداشته و از قبل سیاست های اشتباه اتخاذ نموده اند.
اما آیا میتوان نا آگاهی حکمرانان یک کشور را، علت شکست آن دانست؟
مثالی درباره کشور غنا در کتاب است که میگوید، سیاست های اتخاذ شده رهبر غنا که با شکست مواجه شده بود، بیشتر به طور آگاهانه و از روی عمد برای توسعه صنایع دولتی بود نه نا آگاهی و غفلت، چرا که با وجود مشاوران برجسته و اقتصاددانانی چون تونی کلیک، او از روش های صحیح اقتصادی آگاه بوده ولی با علم به این موارد، برای بقا، دوام و حمایت سیاسی بیشتر، چنین سو مدیریت ها و سیاست های غلطی را در پروژه ها، منابع و کارخانجات داخلی غنا در پیش گرفت که منجر به زوال اقتصادی پایدار آن ملت شد.
پس اگر کشور فقیری به یکباره ثروتمند میشود و یا کشور ثروتمندی به یکباره فقیر، نمی توان گفت دلیل آن افزایش یا کاهش دانش و جهالت و آگاهی حاکمان آن است.
به اعتقاد نویسندگان، وجود دانش و تخصص در کنار مدیریت کابردی برای حکمرانان جوامع الزامیست ولی از دلایل انحطاط آنها نمی باشد. البته در این خصوص، همچنان نظریه های متفاوتی وجود دارد.
در ادامه نویسندگان پس از رد مفروضات رقبای خود، تحقیقات خود را به دو دسته مطرح می کنند:
- بخش اول: نهادهای اقتصادی و نهادهای سیاسی را به دو قسمت “فراگیر ” و “غیر فراگیر- استخراجی” تقسیم میکنند.
آنها معتقدند، نهادهای سیاسی فراگیر عامل اصلی بوجود آمدن نهاد های اقتصادی فراگیر هستند، یعنی موسسات اقتصادی، انگیزه های اقتصادی ایجاد میکنند مثل تحصیل، پس انداز، سرمایه گذاری، نوآوری و از آن طرف نهادهای سیاسی مشخص میکنند که با این انگیزه های اقتصادی، افراد شیوه زندگی و مسیر درست را برای خود انتخاب می کنند که به آن عملکرد چرخه ی تکاملی گفته می شود.
البته در بخش هایی از کتاب به نقش ویژه ی رسانه ها اشاره شده است، به اعتقاد نویسندگان کتاب، رسانه ها در افزایش قدرت به طیف وسیعی از جامعه و نقش آنها در شکل گیری و تداوم چرخه تکاملی نقش مهمی دارند.
ولی نهاد های اقتصادی پس از روی کار آمدن، که از حامیان و محافظان اصلی نهاد های سیاسی هستند، در نهایت بسترهای خلاقانه ی ویران سازی آنها را نیز فراهم می کنند. مثلا “عملکرد قدرت، توسط سیاستمداران جوامع نشان می دهد، که آنها با سوءاستفاده از آن فقط به دنبال افزایش ثروت و منافع شخصی شان هستند، یا با استفاده درست از آن، خدمتکار مردم هستند ” در خصوص نهادهای فراگیر و غیر فراگیر به یکی از مثالهای کتاب در خصوص کره شمالی و کره جنوبی می پردازیم.
در این بخش به روشنی عنوان شده است که «وجود قوانین موثر بر کارایی اقتصاد، انگیزه ها و دلایل شخصی مردم جوامع و نهادهای مختلف، موفقیت یا عدم موفقیت اقتصادی را به همراه دارد» مثلا نوجوانی که در کره شمالی تحصیل می کند حق بروز هیچ خلاقیتی را ندارد، در تحصیلات جز تبلیغات مربوط به نظام کشور، مهارت خاصی به او آموزش داده نمی شود، اجازه کارآفرینی ندارد، در فقر و نا امیدی بزرگ می شود، بدون دسترسی به رایانه، به محض اتمام تحصیلات باید ده سال به خدمت ارتش کند، حق مالکیت بر مایملک خود را نداشته و به عنوان یک فرد از حق و حقوق بشری خود نیز به درستی آگاه نیست. برخی نیز برای گذران زندگی بطور غیر قانونی فعالیت های اقتصادی انجام میدهند.
اما در مقابل، کره جنوبی در شرایطی کاملا معکوس قرار دارد و اجازه شرکت مردم در تمام فعالیت های اقتصادی را داده و از مهارت و استعدادشان بیشترین بهره را میبرد و به آنها این فرصت را می دهد که بر اساس تمایلات خود، دست به انتخاب آگاهانه بزنند. آنها از حق و حقوق بشری خود آگاه بوده و اموال خصوصی شان در امنیت می باشد، همچنین ارایه کلیه خدمات برای عموم به یک شکل می باشد و امکان ورود فعالیت جدید و انتخاب دوره شغلی مناسب با مهارت افراد نیز آزادانه و بین همه یکسان است. کاملا روشن است که نهاد اقتصادی فراگیری چون کره جنوبی، باعث رشد فعالیت های اقتصادی و رفاه اجتماعی شده و نهاد غیر فراگیر یا استخراجی مانند کره شمالی با سرکوب، غارت اموال و استعداد مردمش عامل ناکارآمدی اقتصادی است.
- بخش دوم: از نقش مهم نیروهای محرکه و مولد رشد و توسعه اقتصادی صحبت می کند.
نهادهای فراگیر، در جوامعی که استعداد افراد را کشف و به آنها میدان می دهد تا به نیروهای مفید و مثبت تبدیل شوند، بهترین خروجی را در طول تاریخ خود دریافت کرده اند. به عنوان مثال بیل گیتس، شخصی با استعداد در زمینه فناوری اطلاعات، دارای مهارتهای بسیار در آن زمینه که کشورش در نهایت به استعداد او پاسخ مثبت داده و ضمن اجازه ی تاسیس سهل شرکتش با از میان برداشتن موانع، امکان بکارگیری افراد متخصص با تامین مالی توسط سایر نهادها به او اعتماد کرده بود، ضمن تحقق اهداف شخصی اش در پیشرفت کشورش بین سایر جوامع نقش بسزایی داشته است. مثل سایر افرادی چون استیو جابز، پل نیومن، استیو بالمر و … همچنین این افراد به واسطه حمایت نهادهای سیاسی و اقتصادی از آنها، هرگز نگران به مخاطره افتادن منافعشان با تغییر قوانین کشور یا تغییر سیاستمداران نبودند.
“در اینجا درک می کنیم که از نظر نویسندگان این نکته که” در جوامع پیشرفته، قدرت سیاسی بطور مناسب و مساوی بین شهروندان تقسیم شده و از طرفی نهادهای اقتصادی، انگیزه های اقتصادی هرچه بیشتر را به آنها ارایه می کنند.” یکی از نویسندگان کتاب در گفت و گویی اعلام میکند که:” ملتها زمانی به رشد و توسعه می رسند که قوانین اقتصادی و سیاسی به گونه ای خلق شوند که به هر فرد بسته به گنجایش و استعدادش، برای ابتکار عمل و توسعه کشورش، آزادی عمل داده شود.”
پس در نتیجه می توان فهمید، هدف اصلی کتاب این است که اثبات کند همانگونه که نهادهای اقتصادی در رشد و انحطاط جوامع نقش مهمی دارند نهادهای سیاسی نیز در این زمینه نقش بسزایی دارند و تعامل بین این دو نهاد، عامل اصلی و تعیین کننده ای می باشد.
کتاب به این موضوع اشاره می کند که همه نهادهای اقتصادی فراگیر و غیر فراگیر تحت سلطه ی سیاست و به وسیله خود جامعه خلق می شوند.
در اصل سیاست و بازی های سیاسی جوامع، از تعیین کنندگان اصلی قدرت، موفقیت و یا ناکامی آنها می باشند.
سیاست، در جوامع مشخص می کند که قدرت در دست چه شخص و اشخاصی باشد، دولت چطور انتخاب شود، انگیزه ها چگونه مدیریت شوند و قدرت برای چه اهدافی صرف شوند. اگر قدرت و تقسیم آن محدود شود، رژیم مستبدانه روی کار می آید، آنگاه نهادهای سیاسی تمامیت خواه می شوند و هر شخصی که حکومت را بدست بگیرد بدون در نظر گرفتن ملت و رشد اقتصادی جمعی، می تواند با پول دولت، نهادهای اقتصادی را برای هرچه بیشتر کردن اموال و قدرت خود تحت اختیار گیرد، که همانطور که پیشتر اعلام شد جامعه ای با نهاد سیاسی استثماری ایجاد میشود. از طرفی نویسندگان این کتاب، نهادهای سیاسی ای که قدرت خود را به صورت عمومی در کل جامعه و بطور یکسان بین همه منتشر می کنند را، یک نهاد سیاسی کثرت گرا می دانند.
در این جوامع، بجای آنکه قدرت در اختیار یک فرد یا تعداد محدودی از افراد باشد و در یک نقطه متمرکز شود در اختیار طیف گسترده ای از مردم قرارمی گیرد. تا به اینجا کاملا واضح است که نویسندگان تلاش می کنند بگویند، اتصال بسیار نزدیک و فشرده ای بین نهادهای اقتصادی فراگیر و نهادهای کثرت گرا حاکم است. اما با کمی تامل می توان فهمید که علاوه بر کثرت گرایی نهادهای سیاسی، عواملی چون:
- نیروی مکفی
- توانایی تمرکز دولت
- قدرت مطلوب
از دیگر عوامل تعیین کننده می باشند. مصداق آن استدلال معروف که “وقتی کشوری قوای آن را نداشته باشد که در نهایت تشویق مردم به مشارکت آزادانه در فعالیت های اقتصادی اش، قدرت خود را به طور متمرکز هدایت کند، آن جامعه دیر یا زود در ورطه ی بحران غرق خواهد شد.”
چرا همین نیروهای مولد و موتورهای شکوفایی نباید همیشه انتخاب شوند؟
تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که جوامعی اصولا در فعالیت های اقتصادی رفوزه می شوند که، نهادهای سیاسی غیر فراگیر یا همان نهاد استخراجی را بر می گزینند، اما برای پیشرفت و کسب ثروت باید انگیزه های لازم در افراد وجود داشته باشد. ولی در عین حال این پرسش وجود داردکه آیا همه مردم وسیاستمداران خواهان پیشرفت ملت می باشند؟ برخی از حاکمان جوامع با دیکتاتوری محض ضمن مشاهده فقر در زندگی افراد جامعه، تمام ثروت را برای خود انتخاب میکنند، از طرفی عموم یا گروهی از مردم نیز با مشاهده ی این استبداد، خواهان ثروت و شکوفایی اقتصادی ملتشان می باشند. مسئله اصلی این است که بر سر نهادهای مختلف اقتصادی هر ملتی، عموما مقاومت و جدال وجود دارد.
در جریان صنعتی شدن انقلاب انگلستان، ساختاری برای پیشرفت گذاشته شد که مخالفان بسیاری به همراه داشت، این مخالفت ها از کوته فکری ویا ناآگاهی نبود، بلکه متاسفانه از روی یک منطق کاملا خاص بود. ماشینی شدن، تغییر زیر بنایی فناوری و رشد اقتصادی یکباره، همراه با چیزی بود که اقتصاددان معروف “جوزف شومپیتر” به آن نام “تخریب خلاقانه“ داد. ساختارهای جدید، جایگزین ساختارهای کهنه شد. بخش های اقتصادی جدید منابع را از بخش های قدیمی به سوی خود جلب کرد. به واسطه ی ماشینی شدن و فناوری جدید، ماشین ها و مهارت های آن موقع کنار گذاشته شد.
به اعتقاد نویسندگان، این فرایند توسعه اقتصادی، عامل تعیین کننده ی برنده و بازندگان این بازی خواهد بود و پایه ی مخالفت با نهادهای اقتصادی فراگیر اصولا، ترس و هراس از همان «تخریب خلاقانه» می باشد و قدرتمندان اغلب در مقابل پیشرفت اقتصادی و موتورهای شکوفایی موضع می گیرند. رشد اقتصادی صرفا فرایندی نیست که در آن متخصصان تحصیلکرده یا ماشین آلات بهتر دخیل باشند، بلکه یک فرایند ساختار شکن و تحول گرا می باشد که در آن تخریب خلاقانه به صورت وسیع اتفاق می افتد.
*این برد و یا رشد زمانی رخ می دهد که:
بازندگان سیاسی (افرادی که قدرت سیاسی خود را در خطر می بینند) و بازندگان اقتصادی (افرادی که اختیارات اقتصادی داشته و در اثر این رشد، آن را از دست می دهند) مانع بروز آن، نشوند.
ازدیگر تئوری های مهم دیگر کتاب، تاثیر برهه های سرنوشت ساز در کنار تفاوت های کوچک به حرکت کشورها به سمت نهادهای فراگیر و استثماری است. البته نویسندگان در واقع تاریخ مختلف جوامع را، از علل این تفاوت بر شمرده اند، چرا که در هر ملتی، دوره های سازنده و سرنوشت سازی وجود داشته که متفاوت با ملت دیگر بوده و از عوامل اصلی تغییر، تحول و دگرگونی های نهادی در طول تاریخ هر ملت است.
به عبارتی در این بخش از کتاب اینگونه عنوان شده است که یک دوره ی زمانی مهم وسرنوشت ساز، همانند یک شمشیر دولبه است که باعث تحول و تغییر جهتی برق آسا، در مسیر گذر یک ملت می شود.
از یک طرف قادر است مانند انگلستان امکان شکوفایی به نهادهای فراگیر داده و استثمار را شکست دهد، از سوی دیگر می تواند چیزی شبیه تقویت استثمار و موج دوم رژیم ارباب رعیتی در اروپای شرقی شود.
*نتیجه گیری کلی کتاب، نظرات و انتقادات صاحبنظران*
- این کتاب، کتابی ست که خیلی ها دوست دارند بشنوند و نظرات مثبت شش اقتصاددان مطرح دنیا که از دارندگان جوایز نوبل می باشند، از جمله: رابرت سولو، بکرو…. را به خود جلب کرده و نقاط قوت زیادی داشته و بسیاری از تئوری های پیشین را با مستندات کافی به چالش کشیده،کتابی روان، مخصوص افراد متخصص و غیر متخصص با مثالهای تاریخی و سیاسی جذاب که درآن به طور صریح به نقش دولت و قدرت آن توجه شده است.
از نظر نویسندگان سیاست مهم است و یک دولت بد می تواند توسعه را از بین ببرد و در توسعه یک ملت، اصلاحات سیاسی بر اصلاحات اقتصادی ارجحند.
- کتاب حاضر، مسئله اصلی توسعه را “ارتباط دولت با ملت” می داند و پس از آن در گام بعدی به طرح موضوع سیاست های مرسوم اقتصاد کلان پرداخته است و اظهار دارد هرجا که مردم سالاری وجود داشته، اقتصاد آن ملت شکوفا و در هرجا که اقتصاد دست یک فرد یا گروه اندکی ست، توسعه از آن ملت رخت بر بسته است.
آنها معتقدند، برای مردم سالاری و دستیابی به جامعه ای قدرتمند و تامین منافع، مردم به صورت گروهی و با همبستگی باید عمل کنند و ختم شدن قدرت به یک گروه خاص که از موانع شکوفایی می باشد را از بین ببرند.
از نظر آنها، حرکت مردم کشورهای در حال توسعه به صورت پاندولی است، در ابتدا قدرت محدود به یک فرد یا گروه خاصی از افراد از بین می رود، برای مدت زیادی مردم سالاری روی کار می آید، سپس مجددا قدرت به دست آن گروه خاص می افتد.
- به اعتقاد فرانسیس فوکویاما، فیلسوف و متخصص اقتصاد امریکایی،کتاب فوق کتابی برجسته جهت رشد ملت هاست ولی نویسندگان به تئوری نهادگرایی بسیار معتقدند و تقریبا تمامی مثال های کتاب را بر اساس تقابل نهادهای اقتصادی و سیاسی فراگیر و نهادهای اقتصادی و سیاسی استثماری به عنوان نمونه های مفرط مورد تحلیل و بررسی قرار داده اند و سایر عوامل را بطور کامل نادیده گرفته اند و در مورد درجات استخراجی بودن و یا قدم هایی که جوامع برای فراگیر شدن میتوانند بردارند صحبت خاصی نشده است و تئوری های آن بیش از حد ساده انگارانه است.
همچنین از نظر وی، نویسندگان دارای دو دیدگاهند:
- در رشد اقتصادی جوامع، نهادها اهمیت ویژه ای دارند.
- این نهادها، صرفا نهادهای مورد نظر مسئولین سیاسی است.
اما خوانندگان پیام اصلی آن ها را آنطور که باید، متوجه نشده اند. ضمنا در این کتاب، هیچ تفاوتی خاص و جدیدی بین مفهوم (استخرجی) و (محدود یا باز) کتاب داگلاس نورث نیست و به جز تفاوت در موضوع “سیاست” فرق بسیاری بین این کتاب و کتاب داگلاس نورث نمی بینیم.
- جانت هانتر استاد تاریخ معاصر در لندن معتقد است کتاب فوق بدون شک مورد پذیرش خوانندگان است ولی موضوع مهمی که نویسندگان به دنبال آن هستند بسیار ساده است، از نظر آنها جوامعی که فقیرند صرفا نهاد سیاسی و اقتصادی استخراجی دارند و جوامع ثروتمند ، دارای نهادهای فراگیرند.
از نظر آنها سیاست قدرت برتر است و به خوبی اهمیت نهادهای مستعمره ای و سایر نهادها را نشان داده اند ولی مشکلی که وجود دارد ساده نگاری و اغراق بیش از حد در بیان دیدگاه هایشان در خصوص نهادهاست.
- ویلیام ایسترلی میگوید:” این کتاب اعتقاد دارد، نهادها سرنوشت ملتها را رقم میزنند، و حتما در افراد جهت سرمایه گذاری باید ایجاد انگیزه کنند.”
همچنین آنها از یک طرف اعتقاد دارند نهاد سیاسی فراگیر یعنی نشر وسیع تر قدرت سیاسی، و از طرفی در بخش های دیگر کتاب، بر آن محدودیت گذاشته اند. از نظر آنها دولت قوی می تواند موجب صلح شود و زیر ساخت های زیادی فراهم کند و معتقد اند، قدرت یک دولت توسط حاکمان نخبه شکل می گیرد. اما ایرادی که اینجا وارد است اینست که آنها فراموش کرده اند، قدرت یک دولت، صرفا به قدرت و تخصص حاکمان آن بستگی ندارد بلکه به منابع مالی مناسب و ظرفیت آن ها نیز وابسته است. آنها دلیل عقب ماندگی آفریقا را نبود یک دولت قدرتمند مرکزی می دانند ولی تراکم کم جمعیت،کمبود باران در صنعت کشاورزی، نقش جغرافیا، نبود رودخانه برای حمل و نقل، وفور بیماری و کمبود معدن در آفریقا را در نظر نگرفته اند.
با یک مقایسه ساده درمثال هایی که در خود کتاب عنوان شده است، در خصوص کارلوس اسلیم بیلیونر غول ارتباطات مکزیک متوجه می شویم که او یک فرد موفق و تاثیر گذار در اقتصاد کشورش بوده ولی یک نمونه از یک نهاد استخراجی ست چرا که با قراردادهای انحصاری اول خودش را ثروتمند کرده سپس کشورش را، در مقابل بیل گیتس موفق یک نمونه فراگیر است چرا که به واسطه دانش و محصولاتش هم خودش، هم امریکا را ثروتمند و موفق کرده است.
- بیل گیتس که نگاه کلی مثبتی روی کتاب دارد، میگوید: ” کتاب بیشتر هول محور یک استدلال که جوامعی با نهادهای فراگیر در طول تاریخ توانسته اند دوام بیاورند، میچرخد.”
کتاب در اصل یک ناامیدی بزرگ است و بیشتر به سیاست پرداخته و در برخی موارد، توانایی تعریف دقیق، از آنچه که نویسندگانش میخواهند، ارایه نداده و مثال های غیر منطقی بسیاری دارد اما نقطه عطف کتاب را مقایسه خودش با کارلوس اسلیم، کارآفرین و بازرگان مکزیک دانسته است که موجب شده او را بشناسد. او هم معتقد است کتاب فاقد راهکار هایی برای به سمت فراگیر شدن است.
- در آخر نویسندگان کتاب، «نوآوری تکنولوژی» و «انتشار آن» را با هم تلفیق کرده اند، در صورتیکه این دو کاملا مستقل از هم هستند.
انتشار تکنولوژی به مراتب مهمتر از نوآوری آن است و حاکمان ملت ها باید شرایط و بستر ورود تکنولوژی خارجی را فراهم کنند. در واقع عقب ماندگی اقتصادی جوامع به دلیل نبود نوآوری در تکنولوژی نیست، بلکه بیشتر به دلیل عدم ورود تکنولوژی خارجی به سمت داخل است.
تحلیل نویسنده ها برای تشخیص توسعه نیز از نظر مفهومی ایرادات زیادی دارد، آنها معتقدند دیکتاتورهای مستبد همیشه مخالف توسعه اقتصاد هستند اما فراموش کرده اند که در طول تاریخ بارها مشاهده شده که رهبران کشورها به غیر از خطرات داخلی، در هنگام مواجهه با خطرات خارجی، آزادسازی اقتصادی زیادی انجام داده اند تا کشور را نجات دهند.
امیدواریم و امید داریم این مقاله کمک شایانی به شما جهت شناخت ملتها، نهادها و تاثیرات آن بر اقتصاد کرده و ضمن بررسی و تجزیه تحلیل آن، با بکار گیری نقطه نظرات، انتقادات و پیشنهادات سایر صاحبنظران، نقطه قوتی جهت نوآوری و ایجاد راهکارهای خلاقانه برای پیشرفت فردی و در نهایت کشورتان باشد.
دیدگاه
2 دیدگاه
اگر بخواهم طبق مطالب کتاب نظر بدم
زمانی یک کشور از نظر اقتصادی پیشرفت می کند که سیاست های دولت مردان اون کشور در جهت کارآفرینی و مبتی بر توانمندی های داخلی آن کشور و حرکت در جهت شکوفایی ایده های نو و جدید با کمک مردم اون کشور باشد.(در واقع حضور فعال مردم در جامعه و پیشبرد اهداف اقتصادی کشور که با ارج گذاشتن و تکریم مردم همراه باشه نه اینکه طبقه بندی بالا و پایین بشوند )
و در مرحله بعد ایجاد روابط بین المللی برد برد( نه فقط به نفع کشور های مقابل و یا اینکه برای ایجاد این رابطه بخواهند به دستاوردهای داخلی لطمه بزنند) برای تکمیل مراحل پیشرفت است.
البته به نظر من این کتاب تاثیر کشورهای قدرت طلب و استعمارگر را که چه به صورت آشکارا و یا پنهان در امور داخلی کشورها دخالت می کنند را در نظر نگرفته است
سلام
بله دقیق درست می فرمایید.
نظر بدهید